این روزها
سلام نانازم .عزیز دلم قربونت برم که اصلا تو خونه بند نمیشی ..تا بیدار میشی میگی بریم دیده مامان بریم خرید بریم پیش رایان بازی کنم.آخه حوصلم سر رفته بعد که یه جا میریم میگی بریم خونه دیگه دلم برا اسباب بازیهام تنک شده مامان جونم ... خلاصه وقتی یه جا هستیم اصلا نمیزاری من صحبت کنم همش میگی مامان .مامان. آخه دوست داری همش به تو توجه بشه.. یک روز صبح که خاله نازی میخواست رایان و به مهد کودک ببره ما رفتیم خونشون تا حاضر بشه و با هم به مهد بریم .. این عکسهات با رایان کوچولو ...